شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۷

هزار و يك شكايت

اي كه سياهه چشمات همرنگ روزگارم از دست تو چه دوست و چه روزگاري دارم هزار دفعه مرادي نيومده مار كاشتي اين دل بي زبونو چشم انتظار گذاشتي براي بي وفايي هزار بهونه داري هزار و يك شكايت از اين زمونه داري چشم انتظارم نذار تاريك و تارم نذار بيشتر از اين غصه رو رو كولبه بارم نذرا
دردردردرمدم
دردردرم دم
دردردرمدم
دردردردردددددد

هیچ نظری موجود نیست: