جمعه، آذر ۱۵، ۱۳۸۷

×

شامگاهان که سایه های آبی گوسفندان از روی تپه به سمت آغل روانه می شوند
و چوپان و سگ خسته آنها را دنبال می کنند
تو را دوست دارم
و بامداد که چوپان گوسفندها را به چرا می برد
تو را دوست دارم

دوشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۷

-

ای کوتهان و کهتران چاله های شوم
شرم بر شما
بلند از چه گشته اید
سر به زیرند اگر بلند قامتان
و سرو جامگان
دژم از چه گشته اید؟
خفیف و خوار باد دودمانتان
اسیر باد باد استخوانتان

جمعه، آذر ۰۱، ۱۳۸۷

پرونده ، بزرگ مجله ی ایران اسلامی منتشر شد
parvande.net

شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۷

+

من پر از همهمه ی زندگی سالوسم
من پر از دوری و از فاصله و افسوسم
پر از احساس غم و شادی و عشقم اما
تهی در دایره ی محنت تو می پوسم

شب

سیب من آسیب من سیلاب غم دل مرده دل ریشت منم یابنده ی خویشت منم جان من با جان تو آمیخته دست در دست هوا انداخته من معلق بر سر زلف تو گرم آویخته ...

دوشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۷

حکمت ترکیبی عالی از عقل و احساس و بسیار نایاب است. حکما مقادیر زیادی از آن را دارند و مولوی یکی از آنهاست.

سه‌شنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۷

پرونده این بار با نیروی بیشتری تهاجم خویش را ادامه داد. و چیزی نگذشت که کرانه های دانوب را زیر پا گذاشت.
parvande.net

-

آن روز که خود ساختند همگی دود شده بر هوا رفت و باد آن را برد
اما در دوردست شرق جایی زنی آن بو به مشامش رسید پس دوازده فرزند زال بزاد

یکشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۷

قمیشی

ای که سیاهه چشمات همرنگ روزگارم
از دست تو چه روز و چه روزگاری دارم
با پرونده هرگز دیر به مقصد نمی رسید
www.parvande.net
شماره ی جدید منتشر شد

یکشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۷

تمام من گرفته در بر خود
خیال شاخه گلی ...

پنجشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۷

خوان تنها

در پرتغال مهمترین شعر شعر مبارزه است و میهن و تعداد زیادی شاعر خرده پا که همرنگ جماعت نشدند مثل خوان تنها ماندند و هرگز دیده نشدند و شاید هرگز دیده نشوند
...
چون شاخه ی تاک پیچیده به هم و مست بر تپه های اورشلیم تا بستر رود می دویم
وقتی باد موهایت راشانه می کند و خون زیر گونه هایت می دود
و بوی گلهایی که زیر پایمان له شده اند بینیمان را پر می کند
و خون خارهایی که به پاهایمان رفته اند در رود شسته می شوند
...
خوان استپان
کرانه های شرقی مدیترانه
gray
پشت میز خانه ی پدری

شنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۷

بسیج و دستاوردها

روح مرد و در آن دنیا گذارش به یک فرشته ی بسیجی خورد فرشته رو به وی کرده گفت کارهای بدت به اندازه موهای سر و نیکو کاریهایت به اندازه ی انگشتان دستت است چه کنیم؟
دستی به سر کچل روح کشید و او را که قر قر می کرد فرستاد بهشت

چهارشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۷

آقای قمیشی فکر کرده اند که ما یادمان رفته چگونه نون توی تنور لیبرالیسم امریکایی می ریختند
هرکسی کار خودش بار خودش آتیش به انبار خودش
که حالا واسه ما
تصور کن اگرچه تصور کرنش سخته جهانی که در اون خوشبخته خوشبخته
می خونن؟

یکشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۷

شلنگ تخته

هزاران شب از بيخوابي ما اگر بگذرد
خيال آغوش خواب آورت ما را رها نخواهد كرد
آري اعلام مي كنم كه دوستت دارم بلندگو در دست جا كليدي به شست خمار و مست

پنجشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۷

مسلما وزير ارشاد در مورد خاموشيهاي به وجود آمده د ردسشوييهاي عمومي و خصوصي و ابهامات موجود به دليل رفتن برق توضيحات قانع كنند هاي ارائه خواهند كرد ورنه بر مجلس محترم است استيضاحش و خدا عالم است

جمعه، تیر ۲۱، ۱۳۸۷

؟

سوالي كه در جواب حرف شما مطرح ميشه اينه كه آيا خورشت يك نهاد است و يا ما اينجا با نهادهاي خورشتي روبه رو هستيم

دوشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۷

www.tasmim.blogspot.com
روح نيست گم شد
مردي از ميان جمع فرياد زد پيدايش كنيد
شما فارسي زبوناي عوضي چي مي گيد؟

جمعه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۷

موي دماغ من شدي
اختر تابناك من

دوشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۷

الو الو 125 استقلال آتيش گرفته

شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۷

-

همه ي ما در يك خورشت بزرگ زندگي مي كنيم

تو بلوغ مني
وقتي سياه و خسته ورنجور وعرق كرده
به گورم ميرسيدم و باز
تو بلوغ مني وقتي كه خاك در دهنم مزه تلخي داشت


جمعه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۷

كلمبيا نه يك اميد نه نياز به يك اميد بلكه نياز به دو اميد است...
از بيانات كوشا رئيس اول كلمبيا
در يك كنگره ي جهاني در 1980

شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۷

هزار و يك شكايت

اي كه سياهه چشمات همرنگ روزگارم از دست تو چه دوست و چه روزگاري دارم هزار دفعه مرادي نيومده مار كاشتي اين دل بي زبونو چشم انتظار گذاشتي براي بي وفايي هزار بهونه داري هزار و يك شكايت از اين زمونه داري چشم انتظارم نذار تاريك و تارم نذار بيشتر از اين غصه رو رو كولبه بارم نذرا
دردردردرمدم
دردردرم دم
دردردرمدم
دردردردردددددد

97

nothing ever gonna happen
we are staying here for long son
and we'll hope we'll get to a place
without time
without time
...

شنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۷

كلمبيا نه يك اميد كه نياز به اميد است.
از بيانات رييس اول كلمبيا در جلسه ١٩٧٦
شما هرگز فرق يك گولاخ پشت و رو را نمي فهميد
(گولاخ فردي عضله مند است)

یکشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۷

ويراستار با عصبانيت سرش ميان دستانش كوفت و به ميز گرفت
روح را گفتند فلاني بر آب مي رود
گفت
o my god look at this!I

شنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۷


عيد آروم آروم از راه مي رسه و از من و شما انتظاراتي داره
مثلن نو شيم ناسلامتي نوروزه ديگه يا اخلاقمونو خوب كنيم خونه هاي دلمون رو عين خونه هاي زندگيمون و اين وبلاگ زيبا نو كنيم حالا مي خوايم مصاحبه ي جالبي رو با صاحب اين وبلاگ آقاي gray داشته باشيم حال شما ؟
مرسي
نظرتون راجه به عيد چيه
من اين دسته گل زيباي بهاري رو به همه ي بينندگان خوب برنامه ي آقاي نوروزي تقسيم مي كنم

جمعه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۶

يا ايتها النفس المطمئنه
ارجعي الي ربك راضية مرضية
فادخلي في عبادي
فادخلي جنتي
...
..
.


پنجشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۶

رعنا خيلي دوست داشت لباس لختي پتي بپوشه اما نمي تونست ...
آخه با اعتقاداتش جور در نميومد
خنده عضلات صورت را خسته مي كند بايد بيشتر تمرين كرد@

پنجشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۶

tektianglegirl

ladies and gentelman please visit the help center

هزاران شكر به خاطر بوي گرم نان فقط

و آسمان را بالاي سرمان فراخ گسترانيدي تا آنگاه كه از رحم زمين بيرون مي آييم رحمتت را ببينيم
با نور طلايي آفتاب و
برگهاي زيتوني كاج

روزي
در آغوش خدا خواهم خفت
فارغ از هر نگراني تشويش
چنگ در ززلف خدا خواهم زد
دور ز غوغاي درون ، سايه ي خويش

-

نوعي يادگيري غريزي در انسان وجود دارد كه بيشتر مربوط به كارهاي دستي مي شود و آن طبقه بندي و بارگذاري پيشرفته خود كار مغز است كه با ديدن و انجام دادن صورت مي گيرد.
شايد مكانيزمي در مغز ما وجود دارد كه با ايجاد لذت از ديدن حركات پيچيده و اعمال خارق العاده يا با كيفيت بالا و نظامهاي پيشرفته ما را به سمت يادگيري سوق مي دهد.انتخاب طبيعي در جهت گسترش اين ميل حركت كرده و شايد تا حدي جلو رفته ه اين ساختار ديگر تنها به صورت كاربردي عمل نمي كند.چنين چيزي قابليت گسترش به زمينه هايي مثل علت تماشاي فوتبال لذت حل مسئله و زيبايي شناسي را دارد.

یکشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۶

kolombia

در اين بي نظمي زمانه ي ما زباني جز زبان كلميبا قادر به بيدار كردن نيست و مزخرفات كساني كه آن را پريشانگويي مي دانند پشيزي نمي ارزد.كلميبا در اصل فراري از سلطاني به حركت است
مصطفي رئيس اول كلمبيا دركنگره ي ١٩٥٤ حزب سوسيال دموكرات آلمان , كه به عنوان مهمان حضور داشت

جمعه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۶

روح را گفتند
بگزار در ازاي اين علم كه به ما دادي بر چشم بنشانيمت
گفت
نه اين علم از من و نه عقل و قلم و نه تن از آن من است مرا با گرت و خاك توفيري نيست به تكه پيراهني كه بر من زنند قناعت كنم
في الحال اين جمله شنودند كه از غيب مي رسيد
...

كلاغنامه

و اگر چيزي ثابت نباشد
خدايي نباشد
اگر دليلي براي شادي نباشد
اگر رنج روزمرگي ما را بكشد
ما از دست رفته ايم
چه خوب حتي اگر در خيال ما اينگونه نباشد

جمعه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۶

دولت گوساله!

پنجشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۶

+

روح را گفتند به ما از جهان بالا خبر بده
گفت بپرسيد تا باز گويم
گفتند از پيامبران و اهل ايمان بگو
گفت من را به آنجايگاه نمي هلند
گفتند از رضاشاه بگو
گفت به سبب آن نانوا كه در تنور كردي صد سال است به كلون بهشت آويزان شده
گفتند از نانوا بگو
گفت نان سوخته مي خورد مردم روي تخته به آتش فرو مي برد و بيرون مي آورد و خود در آتش شيرجه مي زند
گروهي از مريدان نعره زدند
گفت اينها به جايگاه بهايم برند از بهر نعره ها كه كريهترين صدا را الاغ دارد و من را مگسي گرد دمشان كنند
بسيار گريستند
تا خون به زانوان رسيد

رئيس

مرزهاي كلمبيا با سبكهاي ديگر هنري چنان نازك است كه هميشه بايد گروهي از خدايگانها هر اثري را سنجيده نسبت به كلمبيايي بودن آن نظر بدهند...
از بيانات رئيس اول كلمبيا مصطف

كلاغنامه

خيال نازكت اي نوبهار شور انگيز
هواي خيس خزان در دل بيابان است
صداي چك چك باران طنين خنده ي توست
سكوت گرم نگاهت شب بهاران است
-
خدا با ماست ما تنها نيستيم
هرگز نبوديم
ما هرگز نبوديم و نيستيم

چهارشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۶

كلاغنامه

كلاغها سر مي رسند كاكلشان را به خون مقدس آغشته مي كنند و اجساد را پاك ميكنند
خوبها را به نيش مي كشند و گوشتهاي بد بو را مي برند
كلاغها با كاكل سرخ فرياد مي كشند
ما كلاغهاي نشانداريم

شنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۶

-


































-



اي اهل حرم پير و علمدار نيامد
علمدار نيامد
سقاي حسين سيد و سالار نيامد
علمدار نيامد














delivered
9*8
تسليت

پنجشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۶

-

غزل چوپان


باور دارم
اگر چشمانت را بنوشم
شيرينتر از عسل
مستي آور تر از شرابند
طلاي دره ها از آن تو
گندمزارها
و طلاي چشم كودكان دره ها
دره ها مال تو
-
پدرم سنگ جمع مي كرد و بر سر خود مي زد
وقتي خوب صاف شد
خواهرم بريدش
و ما درزهاي كلبه ي سردمان را گرفتيم
مادرم مي خنديد

خوان استپان
دره ي دن كارلوس مكزيك
به همراه gray
پشت ميز خانه ي پدري

دوشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۶

روح را گفتند
عامل بي علم به چه گويند
گفت
هنرمند خوانندش
از فضايل هنر گفتند
شيشكي كشيد

پنجشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۶

black heart procession &gray


outside there is a wolf
mothers hold their sons
too soon they will be men
and have to say goodbye
no one ever know this life till you have to say goodbye
still i wonder why we have to say goodbye

در اخلاق نوشتن

روح را گفتند
چگونه اي
گفت
آزرده ام از خلقي كه به جاي نشستن دويدن در افكارم اختيار كرده آنجا كه نبايد سخن مي گويند
آنجا كه بايد از گفتن باز مي ايستند مردمان را تمجيد ميكنند اما آزار ميدهند
بدان را نكوهش ميكنند و خود بدان بديها مي پردازند
و در هنگام گفتن آنچه بايد آنطور كه نبايد سخن ميگويند
و حرمت بزرگ را نگه نمي دارند
و حريم تنها را ميشكنند
و صولت جمع پايمال ميكنند
حتي نميخندند
...
زين جمله بگفت و برفت
شاگردي از مريدان گفت كه گاه آن است زبان بشوييم و تن بشوييم و قلم بشوييم
بلجمله در كار شدند