جمعه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۶

دولت گوساله!

پنجشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۶

+

روح را گفتند به ما از جهان بالا خبر بده
گفت بپرسيد تا باز گويم
گفتند از پيامبران و اهل ايمان بگو
گفت من را به آنجايگاه نمي هلند
گفتند از رضاشاه بگو
گفت به سبب آن نانوا كه در تنور كردي صد سال است به كلون بهشت آويزان شده
گفتند از نانوا بگو
گفت نان سوخته مي خورد مردم روي تخته به آتش فرو مي برد و بيرون مي آورد و خود در آتش شيرجه مي زند
گروهي از مريدان نعره زدند
گفت اينها به جايگاه بهايم برند از بهر نعره ها كه كريهترين صدا را الاغ دارد و من را مگسي گرد دمشان كنند
بسيار گريستند
تا خون به زانوان رسيد

رئيس

مرزهاي كلمبيا با سبكهاي ديگر هنري چنان نازك است كه هميشه بايد گروهي از خدايگانها هر اثري را سنجيده نسبت به كلمبيايي بودن آن نظر بدهند...
از بيانات رئيس اول كلمبيا مصطف

كلاغنامه

خيال نازكت اي نوبهار شور انگيز
هواي خيس خزان در دل بيابان است
صداي چك چك باران طنين خنده ي توست
سكوت گرم نگاهت شب بهاران است
-
خدا با ماست ما تنها نيستيم
هرگز نبوديم
ما هرگز نبوديم و نيستيم

چهارشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۶

كلاغنامه

كلاغها سر مي رسند كاكلشان را به خون مقدس آغشته مي كنند و اجساد را پاك ميكنند
خوبها را به نيش مي كشند و گوشتهاي بد بو را مي برند
كلاغها با كاكل سرخ فرياد مي كشند
ما كلاغهاي نشانداريم

شنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۶

-


































-



اي اهل حرم پير و علمدار نيامد
علمدار نيامد
سقاي حسين سيد و سالار نيامد
علمدار نيامد














delivered
9*8
تسليت

پنجشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۶

-

غزل چوپان


باور دارم
اگر چشمانت را بنوشم
شيرينتر از عسل
مستي آور تر از شرابند
طلاي دره ها از آن تو
گندمزارها
و طلاي چشم كودكان دره ها
دره ها مال تو
-
پدرم سنگ جمع مي كرد و بر سر خود مي زد
وقتي خوب صاف شد
خواهرم بريدش
و ما درزهاي كلبه ي سردمان را گرفتيم
مادرم مي خنديد

خوان استپان
دره ي دن كارلوس مكزيك
به همراه gray
پشت ميز خانه ي پدري

دوشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۶

روح را گفتند
عامل بي علم به چه گويند
گفت
هنرمند خوانندش
از فضايل هنر گفتند
شيشكي كشيد

پنجشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۶

black heart procession &gray


outside there is a wolf
mothers hold their sons
too soon they will be men
and have to say goodbye
no one ever know this life till you have to say goodbye
still i wonder why we have to say goodbye

در اخلاق نوشتن

روح را گفتند
چگونه اي
گفت
آزرده ام از خلقي كه به جاي نشستن دويدن در افكارم اختيار كرده آنجا كه نبايد سخن مي گويند
آنجا كه بايد از گفتن باز مي ايستند مردمان را تمجيد ميكنند اما آزار ميدهند
بدان را نكوهش ميكنند و خود بدان بديها مي پردازند
و در هنگام گفتن آنچه بايد آنطور كه نبايد سخن ميگويند
و حرمت بزرگ را نگه نمي دارند
و حريم تنها را ميشكنند
و صولت جمع پايمال ميكنند
حتي نميخندند
...
زين جمله بگفت و برفت
شاگردي از مريدان گفت كه گاه آن است زبان بشوييم و تن بشوييم و قلم بشوييم
بلجمله در كار شدند