سه‌شنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۹۰

+

روزی در آغوش خدا خواهم خفت
فارغ از هر نگرانی ، تشویش
چنگ در زلف خدا خواهم زد
دور ز غوغای درون ، سایه ی خویش

نیایش

پروردگار بزرگوار ، ای شاه شاهان ، ای شاه مردم ، ای کردگار و ای هوشیار. امیدمان را به پیش کسی نینداز که تو تنها امید مایی و تو ما را کفایت کنی. گریزی از برت نداریم گذارمان را به سوی خویش کن. یاد خود را از قلبمان مشوی و لبخند را از صورتمان نینداز که شاید خلیفه «مهربانترین» بر روی زمین باشیم. قفل از زبانمان بگشای و درد را از یادمان بشوی. آیا توانیم که هیچ بوده و هست شده باشیم. اگر هیچ نبوده ایم چنین نبودیم و اگر هیچ بودیم تو مارا هست کردی. پس ارادتی کن ای بزرگ و دل و زندگی را سامانی بده که غرق توهم خویشیم.

به نام خداوندگار

آری ای روزهای آتی که هنوز مشرف نشده اید. اگر زمان را به هم بریزم آنگاه شما در آخر صف خواهید بود. نشسته در گوشه ای نگران. پس خود را از برای من بیارایید و نغمه خوان و رقص کنان و نرم نرمک سوی من آیید. آغوش مهربان و گرمتان را بگسترید ، چنان که نام یکدیگر را به نکویی ببریم. شما زمانی دیروز خواهید شد و من زمانی پیر. این خاطره های نیکوست که چون لمس پرنیان بهشتی می ماند. چون رایحه ی دلنوازی که نسیم ، آن را از ذهن پاک می کند ؛ اما دعای ما بدرقه ی راهش خواهد بود. ای روزگار به راه مانده زنده باد تو و آسوده باد من

یکشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۰

نیایش 3

ای گذشته از خطای مدام ما...
نمی دانم چگونه با تو باشم و دل نگه دارم که دوری از من و باز در وجود منی. نگاهم می داری و مرا نمی رانی. کم خردان و سیاه اندیشان راه را بر بنده ی ناشایست تو بسته اند و تو باز از ضمیر نیک من نمی گذری. در گیجاویج هراس گمشدنم. در ترس از دست دادن. توان بی انتهای تو اگر افتادنم را تمام نکند هرگز بر زمین سفت پای نخواهم فشرد. پس ای بزرگوار و ای ستوده شده ، ای نگاه دار و ای بی زمان ، زبانم را یارای نیاز از تو نیست ، خود به قدر کرمت دست بگشای. بی حساب.

deeep

اینکه عشاق اعتماد به نفس کاذب دارند رو حالا درک می کنم. با نگاه به دیگران می فهمم واقعا کنار یک زوج در حال شکل گیری بودن و ماندن فداکاری می خواهد. فکر می کنم شاید درون رابطه هم همین شکلی باشد. . .