بیا مخلوق دیرین پای بی حاصل
بیا از قصر پیر و مرده ات بیرون
بیا و منتظر منشین سوار خسته ی خود را
بیا و مهربانی کن تمام مردم ده را
بیا پیرزن زشت و چروک سرد قبرستان
بیا و خاک را برگیر از روی کفنهامان
بیا رنجور دیرین، درد بی حاصل
بیا و مرگ را برشوی از بین نفسهامان
بیا ای سرزمین کور و خاک پوک و خون و مرگ
بیا و قصه هامان را ببین و درد را بشناس
بیا از قصر پیر و مرده ات بیرون
بیا و منتظر منشین سوار خسته ی خود را
بیا و مهربانی کن تمام مردم ده را
بیا پیرزن زشت و چروک سرد قبرستان
بیا و خاک را برگیر از روی کفنهامان
بیا رنجور دیرین، درد بی حاصل
بیا و مرگ را برشوی از بین نفسهامان
بیا ای سرزمین کور و خاک پوک و خون و مرگ
بیا و قصه هامان را ببین و درد را بشناس
۲ نظر:
رسی به اشراق
شعر از خودت بود؟ خوشم اومد. قشنگ بود!
ارسال یک نظر