شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۹

کلاغنامه

روزها می گذرند و ما چنان با جهان خود درگیر شده ایم که یادمان می رود نمی خواستیم اینگونه زندگی کنیم. رویاهایم پیش چشمانم فرو می ریزند و دائم به این فکر می کنم که نقشه ام برای زندگی هنری بدون پول چه بود. یادم می آید چیزی در ذهنم داشتم درباره ی اینکه حتی راننده هم می شوم و لی هنرمند می مانم. حالا اما هرکاری می کنم غیر از هنر درگیر جریانی شدم که آن را بد می دانستم. فکر می کنم شاید واقعا هنر برای متمولین است. اما یادم می آید که نقشه ای داشتم. مطمئنم.

هیچ نظری موجود نیست: