سه‌شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۲

اندوه جنگیست که هرروز باید پیروزش باشیم

مقابله با افسردگی یک جنگ مداوم است. در کنار تمامی مصائبی که آلودگی های زیست محیطی و روانی و گاهی انسانی بر سر ما تحمیل کرده اند ، تشدید مشکلات روانی شاید دردناکترینشان باشد. مصاحبه ای با دیوید لینچ می خواندم که در آن از جلسات درمانی اش گفته بود و اینکه از پزشکش سوال کرده که ایا روند درمانی ممکن است اختلالی در آفرینش هنری اش ایجاد کند و جواب رواندرمانگر او مثبت بود. لینچ می گفت که بعد از آن جلسات درمانی را قطع کرده. من در مواجهه با مشکلات فکری ام که اکنون به وضوح آنها را به شکل بیماری می بینم چنین تصوری داشتم. فکر می کردم که اگر قرار است رواندرمانی مشکلاتم، بر آفرینش هنری من اثر منفی بگذارند بگذار به حال خویش رهایشان کنم. اما اکنون می بینم که چطور این درگیری های  ذهنی،  مرا در اعماق روانم محبوس می کنند و توان ادامه زندگی را می گیرند. بیماریهای مغزی یا همانطور که اکثر ما در موردشان فکر می کنیم مشکلات روانی جنگی مداومند. جنگی که باید هر لحظه در آن - حتی برای تایپ کردن کلمه بعدی-  بر خودتان فائق آیید. تلفات روزانه ی جنگ شخص با خودش و حجم انرژی ای که از او می گیرد  به زمینش می زنند. حالا جدا از اگزیستانسیالیستها اسطوره شناسها هم به جمع تسخرزنندگان من اضافه شده اند که این نبود انرژی تقصیر توست حالا باید نگهبان آستانه که خودم هستم را پیدا کنم و به خاک و خون بکشم و پس از آن دیگر چه چیزی باقی می ماند که بیافریند ورشد کند و ببالد؟ قرصها اما ، قرصهای زیبایی که نوید قلمرویی متفاوت از ذهنیت را می دهند ؛ با آن دقت ظریفشان و صبر مدیدی که می طلبند تا تاثیر خود را شروع کنند ، از راه می رسند و باز شیوه ی جدیدی از فکر کردن جای خود را در روان انسان می یابد. گویی دوباره باید فکرهای قدیمی را اینستال کنی تا یاد بگیری که زندگی را ادامه دهی. مغز طی یکی دوهفته خود را با همه باگها و سوراخها آشنا می کند و دنیای جدید فرا می رسد. من در هپروت آنهمه فکر نو و انرژی مثبت مانده بودم تا اینکه دوباره مغز راه فرار خودش را پیدا می کند. شیطان به باغ بهشت می خزد و جایی در آن پشتها دریچه ای باز می شود که آلام را جایی برای زندگی بدهد. در میانه روز و ساعت کاری اندوه چنان هجومی می آورد که زمینت می زند و دوباره چرخه ی معیوب جنگ آغاز می شود. نیروهای خلاق و ویرانگر جنگ را مغلوبه می کنند و تو دوباره در هر نفسی ، بار این جهان را بر سینه بلند می کنی. اندوه جنگیست که هرروزه آن را ادامه می دهیم و زندگی غنیمتی که هربار از دست می دهیم. اما هرنفسی که فرو می رود ممد حیات است و بر آن شکرانه ای واجب. پس ادامه می دهیم.

۱ نظر:

Atarod گفت...

«و زندگی هنوز ما را نکشته است...»