دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۵

كاپشنت رو از روي جالباسي برداشتم قوي ترين حس لامسه ي دنيا رو داشتم كاپشنت نرم بود و مشكي. يادمه چشم تو چشم شديم ولي حافظه ي ضعيفي دارم تازه چشمهات هم رنگ عجيبي داشتند تقصير من نيست صورتت با صورت ديگران مخلوط ميشه و من فقط ميتونم به همون يه لحظه ي گذرا دلخوش كنم تقصير من نيست

هیچ نظری موجود نیست: