سه‌شنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۵

دنياي تلخ

سر شامه همه هستن به غير از داداش بزرگه
به ننه ام ميگم خان داداش كو
ميگه فكر كنم رفت دستشويي صداي دستشويي شنيدم
داداشم ميگه ديو ماستين صداي رستگاري ميشنوه بعد بهش ميگن تاريك بين و بد بين و اينهاست
داداشم شبيه مهندسهاي نازي شده و وقتي بچه بوده پاش رو توي ليوان آب سر شام مي كرده
الانم دستش توشه

هیچ نظری موجود نیست: