سه‌شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۰

الخ


می بردم به ناکجا
کشتی دیده ات مرا
دُرد از آن مردگان
 خون شراب از آن ما
صبح نشسته در کمین
 سرخ زره
 خود به کین
زمزمه می کند سحر نرم به گوش آشنا
سوتزنان بوسه زنان
بوی چنار از آن ما
ای سر دوستان به پا
 پیش شکار خود بیا
می بردم به آن هوا
کوه  بلند زیرپا
ابر ، غلام شوخ و شنگ
 بحر درون جام ما
آهوی دشتهای باز
 نرم به خوی سرو ناز
از بر من جدا نشو با من خسته راه بیا
پیر کنار تو جوان
شاه به پای تو گدا
سار به پیش تو کلاغ
زاغ کنار تو خدا
سورچران خنده کنان ،  درد به کام ما روا
درد به کام ما روا
خنده ی دردهای ما
شیوه ی سرکشت بلا
شاد سرت شراب ما
خوب خمار قبل صبح
 زیرک کوچک بلا

دوشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۰

کلاغنامه

صورت کلی یک نظام فکری از حماقت تشکیل شده و ما اکثرا مجبور به تبعیت از این حماقت می شویم برای اینکه پایمان را روی چیزی بند کنیم. البته این کاملا قابل درک است مشکل وقتی پدید می آید که مجبور می شویم همه چیز را فقط با همان نظام فکری تحلیل کنیم خیلی زود منحنی زندگیمان کمی خم می شود.ثبات و عمق دادن به زندگی و حکمت داشتن ( یعنی  توان هماهنگ کردن نظامهای مختلف فکری را داشتن) هردو نعمت اند و ایندو از کنار یکدیگر پدید می آیند. مثل دو نفر که توی یک راه دائم از دیدن یکدیگر تعجب می کنند. قدیمها یک تعریف دیگر از حکمت هم توی ذهنم بود که می شد ترکیب احساس و عقل برای حفظ تعادل. این تعریفبا کمی اغماض  برای شهود هم جواب می دهد. شهود می شود نتیجه یک فعالیت مغزی که توان بروز به شکل کلمات را ندارد یعنی فراتر از دایره ی محدود زبان قرار می گیرد. کلا اما آخر ندارد این متن پس والسلام

جمعه، خرداد ۱۳، ۱۳۹۰

زودیاک

در گذر روزهای بلند عمر
 شاخه های شکسته ی غرور
درون کوچه های باریک زندگی زیر پاهای کوچکمان خرد می شوند.
من از صدای خرد شدن شاخه ها و برگها نمی هراسم
لذت می برم
وحشتم از گم شدن است.