دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۵

كلاغنامه

دوباره برميگردم كمربندم رو ميبندم يه چيز ديگه هم هست چيزي كه يادم نمياد بند كفشم رو سفت ميكنم درو ميبندم ميرم بالا و ميپرم پايين وسط زمين و هوا يادم مياد. از پنجره بر ميگردم
ظرفها رو ميشورم . خسته ام دراز ميكشم كفش و جورابم رو در ميارم و ميخوابم فردا همه چيز قراره عوض بشه

هیچ نظری موجود نیست: