شبها اگر به سراغم نمی آیی جایی در صبح پیدایم کن که تشویش دوری تو باری بر دوش سست من و غمی بر گلوی خفته ی من است. آرام آرام در خود فرو می روم بی آنکه اشارتی از تو بیدارم کند و هدایتی از تو هشیاری را به سر گرد و چرخانم باز آورد. حدیث غم و ضنجه موره ی بی حساب نمی کنم که تو به حال من از خویشتنم آگاهتری و رویای بیداری مرا هرروز تو تعبیر می کنی. اگر سری به دروازه ات نمی کوبم و به فریادی گلویم را خسته نمی کنم از بی غیرتی من است. دریای رحمت تو کجاست که بنده را از خویش نه می رانی و نه پیش می کشی. هدایتی و کفایتی مرا بده که از حضور تو غافل نشوم و غم شکسته در جانم را تاب بیاورم. باش برای من که نبودت نبود همه چیز و همه کس است. سکوتم از بی حرفی است نه از بغضی فروخورده و نه از اندیشه ای پس نشسته. تو پیدایم کن ای دانای همه ی خفایا و زوایا. ای شادی کشف ای غرور شهود ای سبکی سر ای روحبخش.
۲ نظر:
خوب و لطیف... آرام و روان پیش می ره متنت
اینجا چه خوشگل شده
ارسال یک نظر