پنجشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۵

and at last good days will com

نشستيم تو خونه داريم كوله پشتي نگاه ميكنيم زن عمو و بچش سر ميرسند به ننم ميگه يه دختر خوب برا اين پسر من سراغ نداري هم خونه داره هم كار و ماشين تازه كلي هم مرده واقعا هم يه پارچه آقاست بعدش رو ميكنه به من يه خنده ي كج و كوج ميزنه ميگه دوست دختر اضافي نداري داداشم كه يه پارچه نمكه ميگه از من بپرسيد، چجورشو مي خواهيد نامزدش بد نگاهش ميكنه همه مي خندند ننه به من نميگه پدر سگ بابا ظرفها رو ميشوره و عاشقانه نگاهش ميكنه ننه مي گه خيلي خب خودتو لوس نكن

دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵

تف مي كني تو صورتم بعد مي خندي
اشكال نداره منم ميخندم
اما روز كارنامه تو گريوني و من خندون
اوليات هم قبول ندارم
انقدر تف ميكنم غرق شي
جوجه رو آخر پاييز مي شمرند
قراره بارون بياد
ببين بارون
بارون
كه همتون رو بشوره ببره
بندازه تو چاه مخابرات
شايد همه رو برق بگيره
شايد همتون طعمه ي كوسه ها شيد
اون روز من خندونم وشما گريون
فرقي به حالت نمي كنه مي خواي تف نكن

gronimo and his cadillac

احساسات شاعرانه تنها مختص ايرانيان نيست و خارجيها هم بلدند
مثل
modern talking
توجه شما رو به بخشي از آهنگ كاديلاك جرونيمو جلب ميكنم
gronimo's cadillac
is making all girls turn mad
gronimo has a heart-oh it's a drag
gronimo's cadillac
oh making all girls turn sad
gronimo has a heart-oh it's a drag
پ.ن:كاديلاك اسم يك مدل موفق اتومبيل است كه آمريكايي است

جمعه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۵

pulp-thing2

نويسنده هاي وبلاگ تقريبا هر چيزي مي نويسند راوي اينو خوب ثابت كرده وبلاگ يه پديده ي جديده و هيچ تعريفي نداره وبلاگهاي صنعتي هم داريم ديگه مگه نه
اما راوي داره سبك ايجاد مي كنه خيليها ازش تاثير گرفتن حتي افراد صاحب سبكي مثل
gray
حالا اين مردم براي چي نوشته هاي راوي رو مي خونند
در هر حدي از كيوان و ممد گرفته تا امير مهدي حقيقت
اونا انتخاب ميكنند و به راوي خط نشون ميدهند
يا راوي همه رو خر كرده
همه ي اينا رو گفتم كه بگم از روي وبلاگ روند ايجاد سبكهاي هنري و پيدا كردن طرفدار و جدايي گزيني طرفداران
همونطور كه هيچ ممدي حوصله نداره سخن رو بخونه كه هيچ شايد امير مهدي حقيقت هم اين كار را نكنه
رو به طرز جالبي ميشه ديد مثلن همين پيكاسو رو نگاه كنيد
ضمنا در مورد آزادي وبلاگ الان ميگم كه خب همه چيز الان همينقدر يه ريزه كمتر آزاده مثلن لباس يا نقاشي
اما كارل پوپر و جامعه شناساي ايراني كم به اين روندهاش توجه مي كنند
پديده اجتماعييه
خودم ديدم
و در نهايت نتيجه اين كه
فرهنگ و كتاب و اينا..
خسته نباشيد

pulp-thing

و اما داشتم فكر مي كردم
دو دقيقه پيش
كه آثار هنري توي مغز مردم خلق مي شوند نه توي گالريها و كار گاهها اينه كه نقش نخبه ها و اينها و الي الآخر
اما بعد فكر كردم مثلن توي مد اين سبك زندگي و مزخرفات رو كه ببينيم آيا اين نخبه هاي طراحي لباس براي ما سليقه ايجاد نمي كنند و اين كه ما چقدر مگه آزادي عمل داريم بعدش خب اين طراحها هم مردمند ديگه نه
بعد گفتم
توي هر سبكي هم كه نگاه كني مي بيني بهترينشون مبدع سبكه نبوده
فقط حافظ به عنوان مثال به ذهنم رسيد
حالا هم داشتم فكر مي كردم در مورد وبلاگ به طور عمومي و اين وبلاگ به طور اخص
يه بحثي هست درباره ي كار كرد نماد تو نهادهاي اجتماعي و اينا
در حال شستن دستها توي دستشويي فكر كردم خورشت هم يه جور نماده ديگه
كه حالا اصلن تو اسم اين نهاد هم ميشه ديدش
خانواده ي خورشتي
ننه باباي شما ميدونند كه شما فحش بلديد؟
ننه باباي شما ميدونند كه شما فحش بلديد؟

سه‌شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۵

من دارم براي مرده ها مي نويسم رو تك تك سنگ قبرها خودم حك ميكنم نوشته حك ميكنم بعد بوسشون ميكنم شايد يه روزي يكي خوندشون
اين دقيقا ششمين قبرستونه خوش بگذره

اسلوب شروع كردن با سوال

آقا مي دونيد مربيهاي خارجي رو براي چي ميارند
؟
مي دونيد براي چي مربي هاي خارجي ميان تو اين مملكت
؟
فقط يك دليل داره و اونم فقط من ميدونم
انتظار
مي خوان پولو، ارزو، تومنو
اسلوب تكرار
از اين كشور خارج كنند
بعد هي بگين انقلاب كردين.........
ديگه اين كه يه پايان خوب باعث ميشه مسئله تو ذهن بمونه
خسته نباشيد.........

هممم ! قديميه! اما هنوز كار مي كنه

زمين خيس است
و باران همچنان مي بارد
ومن
خسته از دردي درون خويش
مي كاوم درونم را
زخمهاي بسته را باز مي كنم و
زخمهاي باز را مي تراشم با ناخن

شنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۵

پوستر

بله....وفرصت
حالا رهبر دلاور عربي ميره كه دست رهبر كبير انقلاب رو بوس كنه
اما سد علي با يك حركت جلوي سدحسن رو ميگيره
ودر پوستر بعدي مي بينيم كه دارن همديگه رو بقل مي كنند

سه‌شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۵

جيش

دستشوييم رو نگه مي دارم شماره يك رو، نه شماره دو بابام نگرانمه ننم هم.من فقط آب مي خورم و هي چاق ميشم خالم ميگه ماشاال.. چقدر چاق شدي فقط يه كم رنگت پريده نميگه رنگت زرد شده لپام باد ميكنند بايد تحمل كنم اي بابا رنگ لبم عوض ميشه عجب وضيعتيه رنگ چشمام هم زرد ميشه داداشم ميگه فرار كنيد فهميده چي انتظارشونو مي كشه آخر سر مي تركم و كل زندگي رو زرد مي كنم بعد ميشينم وسط دستشويي شماره يك و به كل دنيا كه هاج و واج نگاهم ميكنند مي خندم شوهر خالم ميگه اه . پسرش پفك ميخوره و آب نباتش رو ليس ميزنه خاك بر سر

mega dave

برادرم يكي از اشعار زيباي ديو ماستين از گروه مگادث رو ترجمه كرده كه براتون مي نويسم
شيطان رو صدا نكن dont summon the devil
كشيش رو نگو dont call the priest
اگه قدرت ميخواي جمبل جادو if you need the power the conjuring
من هم اين شعر رو اضافه مي كنم به ضم لام ر ميم وبازهم لام
ما متا لم
ما متا لم
از زندگي بيزارم
با هيچكي كار ندارم
در ضمن
سلوي درام
خيلي هم باحالم
خاكستري برمي گردي
خاكستري نگاهم ميكني
خاكستري مي خندي
خاكستري گم ميشي

short lyric

اين رو براي پاييز اين نگفتم اما اون روش خيلي تاثير گذاشت

Autoumn falls
as the riverside drown

i search the leaves
to find the key
what i have found
means nothing to me.

یکشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۵

tool

angels on the sideline, Puzzled and amused.
Why did Father give these humans free will?
Now they’re all confused.
Don’t these talking monkeys know that Eden has enough to go around? Plenty in this holy garden, silly old monkeys, Where there’s one, you're bound to divide it, Right in two.




Monkey, killing monkey, killing monkey.
Over pieces of the ground.
Silly monkeys give them thumbs,
They make a club.
And beat their brother down.
How they survive so misguided is a mystery.
Repugnant is a creature who would Squander the ability to lift an eye to heaven, conscious of his fleeting time here


Silly monkeys give them thumbs,
They forge a blade,
And where there's one they're bound to divide it, Right in two. Right in two.

Fight over the clouds, over the earth, over sky. Fight over life, over blood, over air and light. Over love, over sun, over nothing. Fight till they die. Over what? Over lies and greed.
Angels on the sideline again. Been so long with patience and reason. Angels on the sideline again. Wondering when this tug of war will end.


ياد خاطره بسيار عزيزي مي افتم

شنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۵

بيا بريم يه كولر بخريم بريم تو دشت بشينيم چايي بخوريم و حرف بزنيم باد كولر بزنه به كمرمون كولرش آبي باشه روماتيسم بگيريم سينه پهلو كنيم بعد با هم بخنديم فين كنيم و استامينوفن وادالت كلد بخوريم
بيا با هم بشينيم يه گوشه گريه كنيم
حرف جوادي
كار جوادي
فكر جوادي
كامنت جوادي
پستي به اين جوادي
همه لذتي دارند كه هيچ جاي ديگري نمي توان پيدا كرد
پ.ن: انسان شريفي كه اينجا كامنت ميزاره(ميذاره؟)گفته فونتم بده فكر كنم از بين اين فونتها اين بهترينشونه كه بلد نيستم فونتم رو عوض كنم حالا اينم امتحان كنيد

سلطان غم

تو انقلابم برعكس هميشه همه شادند نمي دونم چه خبره من حالم خوب نيست تازه گرمم هست عرق نميريزم يهو بقل دستيم تو گوشي موبايلش ميگه
ببين من الان سنندجم يكي از طلبكارا رفته عراق پولشو بگيره
بهش نگاه ميگنم خب اونم به من نگاه ميكنه يه كم عقبتر يه دختره تو موبايلش ميگه
در و دافه ديگه آهان خوبه
يه كم عقبتر وقتي دارم از اتوبوس پياده ميشم پيرمرده ميگه
آخر خطه ديگه؟
نگاهش نميكنم چيزي نميگم
دنياي خشنيه، هممون ميدونيم

پنجشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۵

من و خورشت

من يه مادربزرگ دارم كه خب نام خانوادگيش نونخور بوده حالا چند سال پيش هلك و هلك بلند شده تنهايي شناسنامه رو برده ثيت احوال-به اين واژه هم توجه كنيد-و نام خانوادگيش رو به چي تغيير داده
اميدي نژاد
تازه سواد درست و حسابي هم نداره
بزرگ مادر بزرگا كه تويي
همين
بد بخت آنكه حرفهاي طنز گونه اش را جدي بگيرند
خوشبخت آنكه حرفهاي جدي اش را شوخي بگيرند
بيچاره آنكه از فرانسه و فرانسويان خوشش بيايد

دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۵

دنياي شيرين كلمات را آلوده نكنيم

و اما اجاق،اجاق گاز
با هم بخونيم
ااااابه ضم الف-جاق
پ.ن:دوستي گفت بايست شرف داشت باهاش در اين مورد موافقم
سلام
اينجا پر از گرت و خاكه نميخواي بريم بيرون
اما پولامون رو ميزاريم رو هم يه دونه ميخريم
هنوز بوي نا مياد
بيا تو حلق هم قير بريزيم
بعدشم زندگي ميكنيم مثل همه
اما قبلش بايد تو حلق هم قير بريزيم اينجا زيادي گرمه مريض ميشيم
استخوناشو تف كن وگرنه ميميريم

2

مامانم ميگه اكبري –يعني بابام-اون خورشتو نمي خواي بذاري بره بيچاره تلف شد
شوهر خاله ام ميگه اين باجناق ما مثل اينكه مثل امريكا اهل تحريمه
بابام ميگه غذاي وليمه مال مهمونه!يا يه همچين چيزي
داداشم پاش تو ليوانشه منو نيگاه ميكنه ميگه ان
ميگم آره من انم ان توام
همه مي مونند چطوري جواب من حاضر جواب رو بدن
اونيكي داداشم ميگه خب سيفون رو ميكشيم ميري پايين
بعد دوتايي ميزنند زير خنده
بابام بالاخره خورشت رو ول ميكنه شوهرخالهه صلوات مي فرسته من تند وتند يادداشت بر مي دارم مامانم ميگه پدر سگ
شوهر خاله ام ميگه نه پهلوونه
من فكر ميكنم پدر سگ چه منافاتي با پهلوون بودن داره

1

بابام نشسته داره كيهانش رو مي خونه مامانم ميگه پاشو پدر صلواتي هيچي گوشت نداريم
گمشو برو يه كم گوشت بخر خواهر اينام مي خوان بيان
بابام ميگه مگه من از گوشت بدم مياد پولشو ندارم
مامانم به من ميگه تو هم از جلو چشم من گمشو برو درستو بخون پدر سگ
بابام ميگه خانم ديواري از ديوار ما كوتاهتر پيدا نكردي
مامانم ميگه نه
در اين لحظه پدر كف دو دستش رو به سمت ماردم ميگيره سرش رو يه جور خاصي تكون ميده و
ميگه خانم حالا قهر نكن ما تسليميم

شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۵

شعر معاصر ايران

ته يه دفتر اينو پيدا كردم
مي شمارم كرمها را روي زخمم
زهر ميخندم
كنارش اين شعرم يادم اومد
بر در ايستاده به جايش غباري
ردپايش به هر جاي مانده
كورسوي چراغ وي از دور
در غبارش
به چونان ستاره اي
راه بر بخت شومم نمايد
صبح مي آيد و باز هم من
كفشها جفت و گوشم به جاده

شعر معاصر ايران

ته يه دفتر اينو پيدا كردم
مي شمارم كرمها را روي زخمم
زهر ميخندم
كنارش اين شعرم يادم اومد
بر در ايستاده به جايش غباري
ردپايش به هر جاي مانده
كورسوي چراغ وي از دور
در غبارش
به چونان ستاره اي
راه بر بخت شومم نمايد
صبح مي آيد و باز هم من
كفشها جفت و گوشم به جاده

شعر معاصر ايران

از بالا كفتر ميايه
يك دانه دختر ميايه به يك جور خاصي فتح ياء

پنجشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۵

و از نكات فرهنگي

مي تونيم يه جورايي به اين برسيم كه توي هنر كلاسيك منظورم نقاشي كلاسيك است يه جورايي قرار بر اين بوده كه چيزهاي نتزاعي و ماورايي روزمره بشند و در هنر مدرن باز هم نقاشي مدرن را ميگم چيزهاي روزمره انتزاعي و ماورايي ميشند و اگر به اين معتقد باشيم كه در نهايت همين زندگي عادي را بايد بكنيم با هنر كلاسيك به مشكل بر مي خوريم مي خواستم بگم تو بقيه هنرها هم همين وضعيت صادقه كه ديدم نيست

ماجرا هاي..........

در كتاب ديني سال دوم دبيرستان آورده كه اگر آب لحظه اي مي سوزاند و لحظه اي تشنه تر ميكرد و
.........
از اين قبيل صحبتها
،
چه ميشد؟
اگر بخواهيم نامي براي اين جهان خيالي انتخاب كنيم آن نام چيست
؟
جواب من اين است
دنياي وارونه ي وارونه

سه‌شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۵

به ضم جيم

كلاغ بال ميزند صداي انگل هايي رو كه تو شكمش بشكن ميزنند ميشنود بر مي گردد دوباره دور ميزند پايين را نگاه ميكند و يه مشت جهود كثيف را ميبيند كه مثل ان شليك ميكنند بوي ترش جسد جلوي چشمها رو گرفته شايد اين جنگ هيچوقت تموم نشه اونموقع به كلاغها سهم زيادي نميرسه اونا دوست ندارند وسط صداي گلوله جشن بگيرند منتظرند تا همه چيز آروم بشه
گاهي اوقات فكر ميكنم من حق ندارم از همه جهودها متنفر باشم اما كاريش نميشه كرد كم كم دارم ميشم

پشيماني فايده اي ندارد برادر

مزخرفترين لحظه ي زندگي هركدام از ما مي تواند لحظه اي باشد كه با نام مستعار ديوار نظر مي دهيم بعد مي بينيم آدرس وبلاگمان هم باهاش ثبت شده اگر بعضي از دوستان طنز خلق ميكنند من آن راايجاد ميكنمهمين ديگه
گه!