سه‌شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۵

به ضم جيم

كلاغ بال ميزند صداي انگل هايي رو كه تو شكمش بشكن ميزنند ميشنود بر مي گردد دوباره دور ميزند پايين را نگاه ميكند و يه مشت جهود كثيف را ميبيند كه مثل ان شليك ميكنند بوي ترش جسد جلوي چشمها رو گرفته شايد اين جنگ هيچوقت تموم نشه اونموقع به كلاغها سهم زيادي نميرسه اونا دوست ندارند وسط صداي گلوله جشن بگيرند منتظرند تا همه چيز آروم بشه
گاهي اوقات فكر ميكنم من حق ندارم از همه جهودها متنفر باشم اما كاريش نميشه كرد كم كم دارم ميشم

هیچ نظری موجود نیست: