شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۵

شعر معاصر ايران

ته يه دفتر اينو پيدا كردم
مي شمارم كرمها را روي زخمم
زهر ميخندم
كنارش اين شعرم يادم اومد
بر در ايستاده به جايش غباري
ردپايش به هر جاي مانده
كورسوي چراغ وي از دور
در غبارش
به چونان ستاره اي
راه بر بخت شومم نمايد
صبح مي آيد و باز هم من
كفشها جفت و گوشم به جاده

هیچ نظری موجود نیست: