سه‌شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۵

جيش

دستشوييم رو نگه مي دارم شماره يك رو، نه شماره دو بابام نگرانمه ننم هم.من فقط آب مي خورم و هي چاق ميشم خالم ميگه ماشاال.. چقدر چاق شدي فقط يه كم رنگت پريده نميگه رنگت زرد شده لپام باد ميكنند بايد تحمل كنم اي بابا رنگ لبم عوض ميشه عجب وضيعتيه رنگ چشمام هم زرد ميشه داداشم ميگه فرار كنيد فهميده چي انتظارشونو مي كشه آخر سر مي تركم و كل زندگي رو زرد مي كنم بعد ميشينم وسط دستشويي شماره يك و به كل دنيا كه هاج و واج نگاهم ميكنند مي خندم شوهر خالم ميگه اه . پسرش پفك ميخوره و آب نباتش رو ليس ميزنه خاك بر سر

هیچ نظری موجود نیست: